اگر فوتبال نبود، انسان مدرن چگونه انسانی بود؟
به گزارش مجله سرگرمی فوتبال فرزند تمدن است. تمدن در روند تاریخی خودش، طبیعت را مهار كرده است؛ همچون طبیعت بشر را. انسان متمدن تا حد زیادی از پس طبع خودش برآمده است. در این روند غلبه بر طبیعت، خشونت هم حتی المقدور مهار می شود. حتی در مقام مجازت، تمدن خشونت سخت و فیزیكی را به خشونت نرم و روحی بدل می كند. فوتبال هم آلترناتیو جنگ است. خشونتی كه در جنگ نمود فیزیكی غیر قابل تحملی دارد، در فوتبال معمولا در چارچوب یكسری شعار و بد و بیراه گفتن و نفرت ورزیدن مقطعی تخلیه می شود و می رود پی كارش. اگر شعر محصول تمدن بشری است، فوتبال هم بطور قطع یكی از محصولات تمدن مدرن است.
به گزارش مجله سرگرمی به نقل از ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «سال ها پیش در یك برنامه تلویزیونی نظاره گر حرف های دكتر داوری، استاد فلسفه دانشگاه تهران بودم كه درباره شعر حرف می زد. از شاعر خاصی نمی گفت بلكه مبحث سخنش خود «شعر» و نسبت وجودی ما انسان ها با شعر بود. دقیق یادم نیست جان كلام دكتر چه بود ولی نكته مهم در سخنانش، این سوال بود كه اگر شعر نبود، زندگی انسان چگونه بود؟ سوال دشواری كه پاسخش نامعلوم است. ولی سوال ارزش تفكر دارد. این كه شعر از كی در زندگی بشر پیدا شد و اگر سر و كله شعر در تاریخ تمدن بشری پیدا نشده بود، ما انسان ها امروز چطور موجوداتی بودیم. آیا چیزی از انسانیت مان كم می شد؟ در شعر لطافت و بصیرتی هست كه روح را صیقل می دهد و معرفت را می افزاید. بدون بهره مندی از این لطافت و بصیرت، آیا خللی در انسانیت ما ایجاد نمی شد؟ یا این كه می توانستیم با تاكید بر ذات انسانی مان آن چه را در شعر متبلور نكرده ایم، در جای دیگری متجلی كنیم؟
این روزها كه فوتبال در خیلی از كشورهای جهان تعطیل شده است، شاید بتوان بر همان سیاق پرسید كه اگر فوتبال نبود، انسان مدرن چگونه انسانی بود؟ عمر فوتبال چندان بلند نیست در تاریخ بشر، ازاین رو ناچاریم سوال مان را محدود نماییم به سرنوشت یا وضعیت انسان مدرن در غیاب فوتبال. امكان دارد كسانی به این سؤال تسخر بزنند كه ای آقا، شعر كجا و فوتبال كجا؟ وقتی به ظهور كرونا می توان تسخر زد، چرا به غیبت فوتبال نتوان تسخر زد؟ تمسخر سوال مذكور البته ظاهرا بی مبنا هم نیست. فینال جام جهانی را، كه مهم ترین مسابقه فوتبال در كل عالم است، معمولا دو میلیارد و اندی از مردم جهان تماشا می كنند. تو بگو ۳ میلیارد نفر تماشاگر فینال جام جهانی اند. در این صورت هم حداقل چهار و نیم میلیارد نفر از مردم دنیا مشتری این مسابقه مهم نیستند. جمعیت هند و چین كمی كمتر از سه میلیارد نفر است. مردم هندوستان كه حدودا با فوتبال بیگانه اند، مردم چین هم به تازگی به ضرب و زور فیفا و همكاری دولت چین، به سمت فوتبال سوق داده شده اند. اما با این وجود این حرف بطور قطع پرت نیست اگر بگوییم فوتبال در چین و هند و مغولستان و پاكستان و نپال سینه چاك چندانی ندارد. دلیلش شاید این باشد كه هند و پاكستان و مغولستان و نپال و كشورهایی از این دست، در حاشیه جهان مدرن قرار دارند. چین هم چون می خواهد از حاشیه بیرون برود و به مركز دنیای مدرن بیاید، سرمایه گذاری روی فوتبال را شروع كرده و ترویج آنرا جدی گرفته است. باآنكه اقتصاد چین دومین اقتصاد برتر دنیاست، ولی كار تجلی در این عالم فقط با تقویت پایه های اقتصاد پیش نمی رود. ابزارها و تمهیدات دیگری هم لازم است.
اقتصاد بریتانیا به مراتب كوچك تر از اقتصاد چین است ولی لیگ برتر انگلستان هر هفته بریتانیا را در صدر اخباری قرار می دهد كه برای افكار عمومی خیلی از مردم دنیا اهمیت دارند. این كه شاعر گفته تكیه بر جای بزرگ نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگی همه آماده كنی، یكی از مصادیقش در دنیای امروز، همین بهره مندی از فوتبال است. منظورم این نیست كه گردش مالی فوتبال آن قدر چشم گیر است كه هیچ آلترناتیوی ندارد؛ نكته این است كه فوتبال پرستیژ می آورد. حتی آمریكا هم كه فوتبال مردانش چنگی به دل نمی زند، این خلأ را با فوتبال زنان پر كرده است. كافی است كه به جلوه گری مگان رپینو، كاپیتان تیم فوتبال زنان آمریكا، در یك سال گذشته دقت نماییم. مگان رپینو برای جامعه زن سالار آمریكا، كاركردی دارد كه نوعی پرستیژ بین المللی را به ارمغان آورده است. خیلی از دختران فوتبالیست در گوشه و كنار دنیا، مگان رپینو را الگوی خودشان قرار داده اند. قبل از او هم الكس مورگان، مهاجم تیم زنان آمریكا، الگویی جهانی بود در فوتبال زنان. رپینو البته خواسته یا ناخواسته در تلاش است از زن سالاری فرهنگی گامی فراتر نهد و برای زنان كشور خودش الهام بخش حركت به سمت زن سالاری سیاسی باشد. این كه او در این راه چقدر موفق خواهد شد، سوالی است كه جوابش در آستین آینده است ولی او بطور قطع یكی از نمادهایی است كه دك و پز آمریكایی (یا آمریكایی ها) را در دنیای كنونی تأمین می كند به سهم خودش. بی تردید، چینی ها هم از داشتن چنین چهره هایی استقبال می كنند.
از سخن اصلی دور نیفتیم. این روزها بیشتر كشورهای صاحب فوتبال در دنیا، كركره فوتبال را پایین كشیده اند. فرض نماییم این كركره هیچگاه بالا نرود. در این صورت چه خواهد شد؟ مهم نیست كه چند میلیارد نفر در دنیای كنونی اهل فوتبال نیستند. نكته مهم این است كه آنها در جهانی زندگی می كنند كه اتمسفرش عمیقا آغشته است به فوتبال. در دنیا بسیاری هم اهل شعر نیستند ولی آنها در جهانی زندگی می كنند كه شعر در تار و پود آن تنیده شده است. در همین ایران خودمان كه شعر جایگاهی فراتر از فلسفه و كلام و علم (science) دارد، مردمان بسیاری را می توان یافت كه اهل شعر نیستند و اگر دیوان حافظ را دست شان بدهی، نمی توانند چهار بیت را درست بخوانند. ولی مهم این است كه تنفس فرهنگی آنها در اتمسفری شعرآلود صورت گرفته است. در قدیم بسیاری بی سواد بودند و نمی توانستند شاهنامه بخوانند ولی پای نقالی نقالان شاهنامه می نشستند. حتی شاید معنای خیلی از ابیات شاهنامه یا اشعار سایر شاعران را به درستی درك نمی كردند ولی برای شعر حرمت ویژه ای قائل بودند و سخن شاعر را برتر از سخن فیلسوف می دانستند. یك بیت برای ما ایرانیان، گاهی زورش بیشتر از یك مقاله فلسفی است. فوتبال هم در جهان جدید كم و بیش چنین جایگاهی دارد. دینامیسمی دامن گستر، كه اثرش حدودا بر در و دیوار شهرها و در گوشه و كنار خانه ها، در سراسر جهان، دیده می شود. در یك خانواده چهار نفری، پدر و مادر و دختری كه تمایلی به فوتبال ندارند، حدودا هر روز در معرض علاقه فرزند و برادرشان به فوتبال قرار دارند. یعنی فقط كافی است پسر این خانواده فرضی دوستدار فوتبال باشد؛ در این صورت عطر و درد سر فوتبال در خانه پراكنده می شود. كسانی كه در مادرید یا بارسلون زندگی می كنند ولی فوتبالدوست نیستند، چطور می توانند در معرض تشعشعات فرهنگی و اجتماعی رئال مادرید و بارسلونا نباشند؟ خیلی از مردم ایران عشق فوتبال نبودند ولی برنامه نود را كم و بیش می دیدند و از اهمیت فردوسی پور در جامعه ایران آگاه بودند و او را دوست داشتند.
در روزهای اخیر، پپ گواردیولا و یورگن كلوپ گفته اند فوتبال بدون تماشاگرانش لطف و معنایی ندارد. آنها علاقه ای نداشتند تیم شان در ورزشگاه خالی از تماشاگر به میدان برود؛ حتی اگر آن تماشاگران در خانه مشغول تماشای بازی باشند. شلوغ شدن شهر با تماشاگرانی كه در راه رفتن به ورزشگاه یا برگشتن به خانه هستند، بخشی از واقعیت شهرهای بزرگ و كوچك قاره اروپا و هم شهرهای ایران، كره جنوبی، ژاپن، برزیل، آرژانتین و ده ها كشور صاحب فوتبال دیگر است. مشاهده تماشاگران لیورپول یا بوكاجونیورز یا استقلال و پرسپولیس در راه بازگشت به خانه، بخصوص وقتی تیم شان برنده شده و آنها غوغای حضورشان را به رخ مردم شهر می كشند، بخشی از آیین شهرنشینی یا بخشی از مناسبات زیستن در شهر در این دنیای مدرن شده است. چنین صحنه هایی را در روستا نمی توان دید و فقدان این صحنه ها در شهر، چیزی از روح شهر می كاهد.
فوتبال را برخی چپگرایان ابزار مفیدی برای تداوم سرمایه داری می دانند. از نظر این منتقدین، جدا از این كه فوتبال سرمایه را به سود می رساند، نوعی غفلت سیاسی هم بوجود می آورد و باعث می شود كه تماشاگران فوتبال به جای برپا كردن بساط انقلاب و سرنگون كردن نظام سرمایه داری، هر هفته با هرویینی به نام فوتبال غرق لذت شوند و احساس كنند زندگی شان چندان هم غیر قابل تحمل نیست. مثلا بوروسیا دورتموند در آلمان و خیلی از تیم ها در لیگ برتر انگلستان، تیم هایی با تماشاگران كارگری اند. این كارگران یك هفته در بین شاهد بازی خانگی تیم شان هستند و با وجود شكاف های طبقاتی موجود در جامعه شان، با فوتبال دلخوشند. این نقد ماركسیستی بر فوتبال، امروزه كمی اوت به نظر می آید و خیلی از چپگرایان هم فوتبال را آینه ای برای جامعه شناسان می دانند. چپگرایانی از این دست، واقفند كه فوتبال مانع انقلاب نیست. اگر قرار باشد كارگران یك كشور ضد نظام سرمایه داری به پا خیزند، چه فوتبالی در كار باشد چه نباشد، این كار را دیر یا زود انجام خواهند داد.
اگر بخش دوم آن نقد ماركسیستی به فوتبال را فاكتور بگیریم، باز دست كم می توانیم با بخش اول آن موافق باشیم. یعنی فوتبال بستر مساعدی است برای این كه سرمایه به سود برسد. هیچ باشگاه بزرگی در فوتبال اروپا نیست كه پشت سرش سرمایه دار بزرگی نایستاده باشد. رومن آبراموویچ و چلسی نمونه اعلای این وضعیت هستند ولی ده ها مثال دیگر هم دم دست همه ماست. القصه این كه بدون فوتبال، یكی از بسترهای مهیای رشد سرمایه داری از دست می رود.
چین امروز كه عملا اقتصادش سرمایه دارانه است، علاوه بر این كه از فوتبال پرستیژ و اعتبار می طلبد، فوتبال را جولانگاه مناسبی برای رشد سرمایه داری دولتی هم می داند. نامدارترین مربیان از اوج افتاده دنیای فوتبال، چندین و چند سال است كه راهی چین می شوند. فابیو كاپلو و گاس هیدینك دو نمونه از این مربیان بوده اند. در اسپانیا ژنرال فرانكو و سرمایه داری سنتی اسپانیایی، تمام قد پشت سر رئال مادرید ایستاده بودند و این تیم را به عرش اعلا رساندند. سرمایه منطق خودش را دارد و به دنبال سود است و لاغیر. ازاین رو سرمایه دارانی كه از رئال مادرید حمایت می كردند، نهایتا سرشان نباید بی كلاه می ماند (و نماند). الان هم حامیان مالی بارسلونا، یوونتوس، پاری سن ژرمن، منچسترسیتی و منچستریونایتد، قاعدتا چشم امیدشان به فوتبال است برای این كه سرمایه شان سود بدهد و این سود روز افزون باشد.
اما فوتبال فقط عرصه تاخت و تاز سرمایه داری نبوده است. فوتبال دولتی در شوروی و بلوك شرق اروپا و هم فوتبالی كه آغشته به سرمایه داری لجام گسیخته نیست، مثلا در كشورهای اسكاندیناوی در شمال اروپا، همواره جدی بوده است. اتحاد جماهیر شوروی با آن تیم درخشانش در جام جهانی ۱۹۸۶ می توانست قهرمان جهان شود. اگر روس ها آن سال قهرمان جهان شده بودند، دستاوردهای ورزشی شوروی در تاریخ كوتاهش كامل می شد. در واقع دشمنان سرمایه داری هم همواره فوتبال را جدی گرفته اند. از كاخ كرملین در شوروی گرفته تا دیگو مارادونا! فوتبال در بلوك شرق اروپا، آب در آسیاب سرمایه داری نمی ریخت ولی مایه رونق زندگی و دلخوشی مردم بود. ماركسیست ها با فوتبال غرورشان را ارضا می كردند. در طول دهه ۱۹۷۰ میلادی، توپ طلای مجله فرانس فوتبال ۹ بار به بازیكنان اروپای غربی رسید و یك مرتبه به اولگ بلوخین، كاپیتان تیم ملی شوروی (۱۹۷۵). همان یك مرتبه كافی بود تا فوتبال دوستان روسیه و سایر كشورهای بلوك شرق، با خودشان «ما هم هستیم.» را تكرار كنند. در دهه ۱۹۸۰ میلادی هم این داستان با توپ طلایی كه در ۱۹۸۶ به ایگور بلانوف، مهاجم تیم ملی شوروی، رسید تكرار شد. در ۱۹۸۶ كه استوا بخارست قهرمان جام باشگاه های اروپا شد، شادی كل بلوك شرق را فرا گرفت.
فوتبال عرصه تقابل هاست. تقابل ملت ها، مذاهب و ایدئولوژی ها. چه بسیاری درگیری های بالقوه خطرناكی كه در فوتبال به شكل نرمی بالفعل می شوند. تقابل كاتولیك ها و پروتستان ها در لیگ فوتبال اسكاتلند نمونه مشهور این ماجراست. كاتولیك ها طرفدار سلتیك هستند و پروتستان ها طرفدار گلاسكو رنجرز. اگر در جهان قدیم مردم دور هم می نشستند و زیر كرسی با شعر و داستان خوش بودند، واقعیت این است كه بخشی از آن هم نشینی ها و دل به هم دادن ها، امروزه با فوتبال تأمین می شود. وقتی ۱۰ نفر كنار هم نشسته اند و بازی تیم ملی ایران را در جام جهانی تماشا می كنند، فضای خانه یا محیط كار آغشته به بوی خوشِ با هم بودن. در واقع فوتبال عطر اتحاد و همدلی را در میان جمع می پراكند. جنگ هم در خیلی از مواقع چنین كاری می كند ولی تا وقتی كه فوتبال هست، چه نیازی است به جنگ؟ چرا با فوتبال متحد نشویم و با جنگ متحد شویم؟!
نكته ام این است كه فوتبال فرزند تمدن است. تمدن در روند تاریخی خودش، طبیعت را مهار كرده است؛ همچون طبیعت بشر را. انسان متمدن تا حد زیادی از پس طبع خودش برآمده است. در این روند غلبه بر طبیعت، خشونت هم حتی المقدور مهار می شود. حتی در مقام مجازت، تمدن خشونت سخت و فیزیكی را به خشونت نرم و روحی بدل می كند. فوتبال هم آلترناتیو جنگ است. خشونتی كه در جنگ نمود فیزیكی غیر قابل تحملی دارد، در فوتبال معمولا در چارچوب یكسری شعار و بد و بیراه گفتن و نفرت ورزیدن مقطعی تخلیه می شود و می رود پی كارش. اگر شعر محصول تمدن بشری است، فوتبال هم بطور قطع یكی از محصولات تمدن مدرن است. فوتبال و سینما جذاب ترین پدیده های قرن بیستم بودند. در تار و پود این جهان جدید، فوتبال را تنیده اند. ازاین رو جواب این سوال كه جهان بدون فوتبال چگونه جهانی است، واقعا نامعلوم است. جهان بدون اینترنت باآنكه كار همه ما را لنگ می كند، ولی باز قابل تصور است؛ چونكه ۳۰ سال قبل خبری از اینترنت نبود و همه ما داشتیم زندگی می كردیم. ولی فوتبال از آغاز قرن بیستم بر تارك اعلای جهان مدرن نشسته است و واقعا نمی توان خطوط كلی دنیای بدون فوتبال را به درستی ترسیم كرد. حتی قبل از ورود تلویزیون به زندگی بشر، مردم با رادیو از فوتبال لذت می بردند. خیلی از عاشقان پله، نه بیننده بلكه شنونده بازی های وی بودند. اغلب مردم ایران پیروزی تیم ملی ایران بر اسراییل را در فینال جام ملت های آسیا (۱۳۴۷) از رادیو شنیدند. كمتر كسی آن بازی را دید. ولی حتی شنیدن فوتبال كافی بود برای این كه غرور ملی مان سیراب شود و به پرویز قلیچ خانی درود بفرستیم بابت آن شوت سركش و دقیق و تاریخی اش. خلاصه این كه، باآنكه مشخص نیست جهان جدید بدون فوتبال چگونه خواهد بود، ولی یقینا می توان گفت بدون فوتبال هرگز!»
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب