شیوه مواجهه جامعه ایرانی با مرگ مشاهیر
به گزارش مجله سرگرمی در سالهای اخیر و بخصوص در یک سال قبل با شیوع بیماری کرونا، جامعه ایرانی شماری از بزرگان و مشاهیر خویش را در عرصه های مختلف علمی، فرهنگی و هنری از دست داد که هرکدام از این فقدان ها به نحوی بخش هایی از جامعه را اندوهگین ساختند.
به گزارش مجله سرگرمی به نقل از ایسنا، روزنامه «فرهیختگان» در ادامه نوشت: اندوه برجای مانده از این فقدان ها گاه چنان عمیق است که احساس می شود هیچ وقت از بین نخواهد رفت و تلخی پیامدها و تاثیرات برخی فقدان ها بسان زخمی کهنه بر پیکره جامعه ماندگار خواهد شد. نوشتار پیش رو درباره شیوه مواجهه جامعه ایرانی با مرگ مشاهیر است و می خواهد به ابعاد چند پرسش بپردازد که مهم ترین آنها عبارتند از: اول؛ چرا فقدان مشاهیر برای جامعه ایرانی تلخ و سنگین است؟ دوم؛ بزرگان چگونه در خاطره جمعی (۱) ما وارد می شوند و رسانه های جدید چگونه بر خاطره جمعی تأثیر می گذارند؟ سوم؛ این فقدان چه نسبتی با اسطوره سازی از مشاهیر دارد؟ چهارم؛ مرگ بزرگان چه بر سر هویت ما می آورد؟ و درنهایت پرسش پنجم آن است که فرایند مواجهه جامعه ایرانی با مرگ مشاهیر چه تاثیراتی را بر جامعه از خود برجای خواهد گذاشت؟ این پرسش ها محورهای اصلی متن هستند و در مجموع نظام مسائلی را پیش روی ما قرار می دهند که می توان کلیدواژه هایی نظیر پدیده های جدید، رسانه، حافظه جمعی، اسطوره سازی، حافظه تاریخی، خاطره جمعی، فقدان، فرهنگ و هویت را برای آنها در نظر گرفت.
در بخش آغازین یادداشت، اهمیت و لزوم توجه به این مسئله توضیح داده خواهد شد و سپس به ابعاد پرسش های ذکرشده پرداخته خواهد شد.
در چه وضعیتی به سر می بریم؟
با درگذشت بزرگان، اندوهی برجای می ماند که کام علاقه مندان را تلخ می سازد و تیرگی این تلخی بر پیکره جامعه کم وبیش سایه می افکند. فردای درگذشت هریک از بزرگان، این اندوه به نحوی وارد فضای عمومی جامعه شامل فضای حقیقی و مجازی می شود و بخشی از ارتباطات کلامی و غیرکلامی گروه هایی از جامعه را به خود اختصاص می دهد. البته نمود این واقعه در فضای مجازی ملموس تر و موثرتر است؛ بعد از نخستین لحظات واقعه، بخش های مختلف شبکه های اجتماعی پر می شوند از تسلیت ها و سوگواری ها و تاسف ها و صورتک های گریان مجازی. اطلاع سریع از تاثر دیگران درباره واقعه و مواجهه با حجم عظیمی از ابراز احساسات در مدت زمانی کوتاه، ناخواسته انسان را متاثر می کند و بر عمق غم می افزاید.
جای تامل بر این پرسش است که چه میزان از اندوهی که از مرگ بزرگان برجای می ماند، به واسطه تعلق فردی و ارتباط خود فرد با او است و چه میزان از این اندوه، به واسطه تاثیرپذیری از سایر اندوه گینان کسب می شود؟ آیا آگاهی از احساس تاسف دیگران، ناخواسته مسئولیتی در ضمیر پنهان برخی افراد به وجود می آورد که آنها هم باید همچون سایرین غمگین شوند؟
پرسش دیگری هم مطرح است که نگاهی مقایسه ای دارد از دو وجه؛ اول مقایسه جامعه ایرانی با خودش و دوم مقایسه جامعه ایران با سایر جوامع؛ در وجه اول پرسش آن است که جامعه کنونی ایران نسبت به جامعه گذشته (مثلا ۱۰۰سال پیش یا قبل تر) چه تفاوت هایی در تاثیرپذیری از مرگ بزرگان دارد و ابراز احساسات دو جامعه نسبت به چنین واقعه ای چه تفاوت هایی با هم دارند؟ وجه دوم پرسش، دربردارنده خصوصیت های جامعه ایرانی است که واکنش آن به مرگ بزرگان را با سایر جوامع متفاوت می سازد؛ غرض از این وجه آن است که آیا جامعه ایرانی مشابه سایر جوامع از مرگ مشاهیر خود اندوهگین می شود؟ چه عواملی بر ادراک جوامع مختلف از چنین واقعه ای تأثیر می گذارند و به دنبال آن، چه عواملی واکنش جوامع نسبت به این فقدان را از هم متفاوت می سازند؟ آیا تمام جوامع به علل یکسانی از مرگ مشاهیر خود اندوهگین می شوند یا این علل امکان دارد متفاوت باشد؟ نیک روشن است که تقلیل گروه ها و اقشار مختلف به واژه «جامعه» چندان درست نیست، اما به این علت که مسئله این نوشتار، پرداختن به تفاوت گروه های مختلف جامعه در مواجهه با مرگ مشاهیر نیست، با اندکی مسامحه از واژه جامعه استفاده می شود. ذکر این سوالات و اندیشیدن به آنها ازسوی مخاطبان آگاه، مقدمه ای است برای روشن ساختن وضعیت کنونی.
چرا از مرگ بزرگان اندوهگین می شویم؟
در ابتدای امر، شاید پاسخ سوال به قدری ساده و روشن به نظر برسد که حتی اصلا تلاش نکنیم به آن فکر نماییم. البته زمانی که بیشتر به آن فکر نماییم، درمی یابیم که شاید از آن روی که پاسخ، پیچیده و ناگفتنی است، نمی توان به آن پاسخی دقیق داد. ناگفتنی از آن جهت که مقرر است مجموعه ای از عواطف، خاطرات، احساسات و تعلقات را در ظرف کوچک واژه ها بریزیم و پیچیده، بدان خاطر که خودآگاهی به همین احساسات و تعلقات در بیشتر افراد وجود ندارد یا حداقل به میزانی نیست که بتوانند آنرا با کلمات توصیف کنند.
اما بهرحال می توان برخی علل اندوهگین شدن را مورد توجه قرار داد؛ نخستین و احیانا مهم ترین دلیل، احساس فقدانی است که از تعلق به وجود آمده است. در هر فرد، مجموعه ای از تعلقات نسبت به چیزها وجود دارد که با آن تعلقات زیسته و به آنها عادت کرده است. شنیدن خبر درگذشت کسی که فرد به او علاقه مند است، پیش از هرچیز نوعی احساس از دست دادن را به او یادآوری می کند؛ فقدان چیزی که بوده و دیگر نیست؛ اما چرا فقدان چیزی که به آن تعلق داریم، برای ما دردآور است؟ به این پرسش در پاراگراف های پیش رو پرداخته خواهد شد. علت دیگر اندوهگین شدن، شاید نوعی احساس ادای دین است به بزرگی که به او علاقه مند بوده ایم و از او تاثیراتی پذیرفته ایم. دلیل دیگر، احساس عدم تکرار است؛ وقتی انسانی بزرگ از دنیا می رود، این احساس را داریم که دیگر مثل او تکرار نخواهد شد. گاه منظور از عدم تکرار آن است که دیگر فردی با خصوصیت های منحصربه فرد شخصیتی تکرار نمی گردد که این مسئله تا اندازه ای درست و قابل درک است؛ گاه هم این عدم تکرار معطوف به توانمندی، استعداد و تاثیری است که آن فرد بزرگ از خود برجای گذاشته است که این مورد، نیازمند تامل و ریشه یابی است و اینکه چنین تصوری تا چه اندازه درست است و ریشه در چه مسائلی دارد؛ به این مسئله هم در ادامه پرداخته خواهد شد.
چگونه اسطوره می سازیم؟
قبل از بحث درباره اسطوره سازی (۲) از مشاهیر، لازم است تا قدری در معنای واژه اسطوره دقیق شویم. در فرهنگ نامه های فارسی اسطوره کلمه چندان خوشایندی نبوده و اغلب با کلماتی نظیر خرافات، افسانه و سرگذشت های دروغین یا اغراق آمیز توصیف شده است (۳)؛ با این حال، در پژوهش های جدیدتر پیرامون این واژه، نگاه هایی گاها واقع بینانه نسبت به آن در کار آمده، بگونه ای که گاه آنرا به معنای سرگذشتی واقعی و پرمعنا درنظر گرفته اند. همینطور گاه این واژه در معنای وهم، پندار یا انگاره هم به کار برده می شود. (۴) آنچه در این یادداشت مورد نظر است، شاید تعریفی باشد که به نحوی از تمام این تعریف ها بهره گرفته است؛ در این بیان، اسطوره، حاصل گونه ای برداشت و مواجهه بشری با رویدادهای زندگی است، به نحوی که فرد از آنها تأثیر گرفته و بخشی از اتفاقات زندگی را به واسطه اسطوره ها درک کرده و به آنها معنا بخشیده است.
بنابراین امکان دارد واژه اسطوره، جنبه هایی از اغراق آمیزی، بزرگنمایی، خرافه انگیزی و وهم را هم در خود داشته باشد، در عین حال که مبین مجموعه ای از رویدادهاست که در گذر زمان تکوین یافته اند و برای افراد، کارکردهایی بیشتر از مجموعه اتفاقات تاریخی صرف پیدا کرده اند. شاید بتوان این تاریخ مندی را نقطه ای آغازین برای آمیزش اسطوره به جنبه های غیرواقعی به حساب آورد. با این توضیحات، اسطوره سازی از بزرگان و مشاهیر را هم احیانا بتوان اضافه کردن عامدانه یا غیرعامدانه جنبه هایی غیرواقعی دانست که این جنبه ها می تواند دربرگیرنده نوعی وهم یا بزرگنمایی هم باشد. عرضه تعاریف و توصیفاتی شاعرانه از وقایعی که در نسبت با بزرگان و مشاهیر روی داده هم امکان دارد معانی دیگری از اسطوره سازی قلمداد شود. استمرار وقایع و رویدادها در خاطره جمعی، با برجسته شدن آنها همراه است؛ وقتی فرد بزرگی بعد از مرگش هم همچنان در خاطره فردی و جمعی حاضر باشد، به شکلی به او وجود بخشیده شده است و این وجود مستمر، نوعی سیطره و سلطه را هم با خود به همراه دارد.
حضور مستمر بزرگان در ذهن و استمرار یادشان در خاطره جمعی، اتفاقی ذهنی است و ذهن، به واسطه اینکه هم قدرت و گاه هم میل تصور اغراق آمیز از چیزی را دارد، خواه وناخواه وجود افراد بزرگ، نام و آثارشان را با حالتی فراتر از آنچه بوده اند، مرور می کند و این فراتر بودن به مرور زمان در بستر تولید ادبیات، احساسات، واژه ها، بیان ها و مفاهیم جدید قرار می گیرد. در نتیجه این فرایند، حقیقت مشاهیر به یک حقیقت تاریخی که در زمان حال هم استمرار یافته، تبدیل می شود و ظرفیت اسطوره سازی را پیدا می کند. شاید فردی که در جامعه کنونی ایران زندگی می کند، به دشواری بتواند برای خود مشخص نماید که بین بزرگان در یک زمینه معین(مثلاً، ادبیات، موسیقی، علم و... ) از گذشته تاکنون کدام یک بزرگ تر بوده اند و به احتمال زیاد در یک حوزه خاص، بزرگی را که هم عصر خود بوده، از پیشینیان، بزرگ تر بداند. بهرحال اسطوره سازی به هر علت و به هر روشی که صورت گیرد، احتیاج به ریشه یابی دارد؛ در ادامه به این سؤال پرداخته خواهد شد که چرا افراد یا جامعه تمایل دارند از برخی بزرگان اسطوره بسازند.
چرا اسطوره می سازیم؟
طرح این پرسش از باب سرزنش و نکوهش و ناظر به این نیست که نباید اسطوره بسازیم؛ بلکه پرسنده تلاش دارد فارغ از بایدها و بایسته ها، به تبیینی از علل اسطوره سازی برسد. به نظر می آید که اسطوره سازی از بزرگان به چند دلیل صورت می گیرد؛ اول ادای دینی است از جانب اسطوره سازان به کسی که از او تأثیر خاصی پذیرفته اند؛ اسطوره سازان با اعطای جایگاهی رفیع به فرد موردعلاقه خود، تلاش دارند تاثیری را که از وی گرفته اند، جبران کنند. البته اعطای جایگاه رفیع به بزرگان، امکان دارد به صورت دیگری هم اتفاق بیفتد و آن کوچک شمردن خود باشد که این کوچک شمردن امکان دارد به صورت های مختلفی شامل تأسف شدید، خود انتقادی، تخریب خود، خوار و حقیر شمردن جایگاه خود و گاه حتی تمسخر خود بروز پیدا کند.
دلیل دیگر اسطوره سازی از بزرگان، هراس یا اندوه شدید از فقدان آنهاست که در این حالت، افراد احساس می کنند باید تا حد امکان، یاد، حضور و آثار کسی را که از دنیا رفته، به هر نحو برای خود و دیگران حفظ نموده و اجازه ندهند که میراثش از بین برود؛ چونکه خویش را متعلق به آن میراث و آن میراث را متعلق به خود دانسته و بخشی از هویت و معنای زندگی شان را از آن دریافت کرده اند. ترس از فقدان، امکان دارد به نحو دیگری هم وجود داشته باشد؛ ناامیدی از تداوم فرایند زایش و پیدایش بزرگان جدید که در این حالت، افراد نوعی احساس انسداد و قرار گرفتن در بن بست را دارند.
سازوکار آموزش، پیدایش و جایگزینی افراد بزرگ و برجسته در جامعه کنونی ایران چندان روشن و موثر نیست و شاید به سختی بتوان اظهار داشت که اصلا چنین سازوکاری وجود دارد. نبود فرآیندهای موثر در جامعه جدید و افت کیفیت فرآیندهایی که از قبل وجود داشته اند، سبب شده تا پیدایی بزرگان و برجستگان، بیشتر از آن که امری برنامه ریزی شده باشد، تصادفی بوده و چه بسا در وضعیت کنونی از جایگزینی چهره های جدید اصیل هم به خاطر به ابتذال کشانده شدن برخی عرصه ها، یأس هایی وجود داشته باشد. دلیل دیگر اسطوره سازی از بزرگان و مشاهیر، احیانا به مفهوم واژه «اولین» ارتباط دارد که رگه های مفهوم آن در واژه اسطوره هم نهفته است.
شکل گیری اسطوره از نقطه ای شروع می شود و بعد از آن، رویداد یا مجموعه ای از رویدادها برای نخستین بار اتفاق افتاده اند که در گذر زمان و در دل آنها اسطوره شکل گرفته است. مفهوم «اولین» بخصوص برای جامعه ایرانی پررنگ تر است؛ اغلب بزرگانی که می شناسیم، احیانا در عرصه فعالیت خود «اولین» یا جزئی از نخستین ها بوده اند. نخستین بودن، امکان دارد به علت نوپیدایی عرصه ای باشد که بزرگان در آن فعالیت داشته اند (برای نمونه بازیگران بزرگ سینما، جزء نخستین نسل های سینمای ایران بوده اند، چونکه اساسا عرصه سینما در ایران اخیرا به وجود آمده است). همینطور نخستین بودن، می تواند با عنایت به فرآیندی باشد که بزرگان به خاطره جمعی جامعه ایرانی وارد شده اند. این خاطره جمعی به کمک رسانه و شبکه های ارتباط اجتماعی جدید، آغاز به تولید محتوا کرده به صورت طبیعی این اقدام را از کسانی آغاز می کند که درباره آنها محتوایی از قبل وجود داشته است.
با توجه به دسترسی محدود به منابع دیداری و شنیداری به جای مانده از چهره های تاریخی و نبود لوازم تکنولوژی ضبط و ایجاد تصاویر در آن زمان، فرایند تولید و بازنشر محتوا عموما درباره بزرگان و مشاهیر جدید صورت می گیرد و این اتفاق، ناخواسته بزرگان متأخر را در اذهان جامعه، برجسته تر از گذشتگان جلوه می دهد. از آنجایی که انعکاس مرگ بزرگان در جامعه کنونی ایران متفاوت از انعکاس آن در گذشته رخ می دهد، شکل گیری ادراک از آن و اثراتش بر جامعه هم به صورت طبیعی متفاوت از گذشته خواهد بود.
مرگ مشاهیر چه بر سر هویت ما می آورد؟
پرسش قابل تامل دیگر آن است که مرگ مشاهیر و ضمائم آن -نظیر استمراربخشی به خاطره جمعی و اسطوره سازی- چگونه به هویت جامعه ایرانی ارتباط پیدا می کند؟ با صرف نظر از تعاریف علمی، منظور از هویت در این نوشتار، روحی است که به زندگی معنا می دهد و این معنابخشی ضرورتا در مقابل بی معنایی نیست؛ بلکه بهرحال معنایی دارای مختصات مفهومی معین است که می توان در فضای آن، مسائل را به گونه دیگری درک کرد.
نمی توان انکار کرد که در هر محیط و جغرافیایی که زیست نماییم، اتمسفری از مفاهیم ما را فراگرفته است که به فراخور آن می توان عناصری را برای هویت درنظر گرفت. هویت، چیزی است که درعین حال که توسط فرد و جمع کسب می شود، توسط این دو هم ایجاد می شود. زمانی که فرد با مرگ شخص بزرگی که به او علاقه مند بوده، مواجه می شود، احساس می کند که تکه ای از وجود خویش را از دست داده است؛ اما چه اتفاقی می افتد که به فرد چنین احساسی دست می دهد؟ در طول چه فرآیندی و با چه سازوکاری یک انسان برجسته می تواند به مرور به افراد جامعه خود تعلق پیدا کند، بگونه ای که پاره هایی از وجودشان را تسخیر سازد؟ آنچه فرد به تدریج در طول حیات خود کسب می کند، غالبا میراثی است که از گذشتگان به وی رسیده که البته این میراث، امکان دارد به فراخور محیط تربیتی و خصوصیت های شخصیتی در افراد مختلف، به صورت های متفاوت ظاهر شود. بزرگان و مشاهیر را می توان از جنبه های گوناگون، بعنوان منابع هویت ساز درنظر گرفت. چونکه در بستری از زمان خود یا آثارشان با افراد ارتباط برقرار می کنند و هرچه این ارتباط دیرپاتر باشد، میزان هویت بخشی بیشتر خواهد بود. ازاین رو شاید یک دلیل غم عمیق به جای مانده از مرگ بزرگان، وجود احساسی در خصوص توقف فرایند هویت بخشی از سوی آنها باشد.
اغلب افراد، تحت تأثیر آثار بزرگان و مشاهیری بوده اند که شاید در طول زندگی شان حتی برای یک مرتبه هم آنها را ندیده اند و یا از نزدیک در جریان ناملایمات زندگی شان نبوده اند. می توان چند سال و حتی چند دهه با آثاری بزرگ انس گرفت بی آنکه از نزدیک در جریان حال و احوال صاحبان این آثار بود. با این حال، زمانی که خبر درگذشت انسان برجسته ای را می شنویم، چنان اندوهگین می شویم که گویی همین روز گذشته با وی بوده ایم و چنان بر نبودنش تأسف می خوریم که گویی چند دهه بودنش را از نزدیک تجربه کرده ایم. این احساس نزدیکی، اغلب از ارتباط مستقیم و فیزیکی با بزرگان حاصل نمی شود؛ بلکه نتیجه لحظاتی است که افراد در زندگی خود با آثار آنها سپری کرده اند و با این آثار به اتفاقات زندگی خود معناهایی مشترک یا منحصربه فرد داده اند.
هم هویت جمعی جامعه و هم هویت فردی افراد، تحت تأثیر آثار بزرگان است و این آثار هم به حیات فردی معنا می بخشند و هم برای زیست جمعی خاطره های مشترک می سازند. هویتی که کسب می شود، یا به همان صورتی که بوده و یا بعد از تغییر، مدام توسط بخش های مختلف جامعه بازتولید می شود. ازاین رو همواره باید به این پرسش هم فکر نماییم که ما بعنوان فرد فرد جامعه، درحال ساخت چه هویتی برای آیندگان هستیم؟ به نظر می آید که شیوه مواجهه ما با اتفاقات مختلف، می تواند تأثیر بسزایی در شکل گیری هویت های جدید از جانب ما داشته باشد و نوع مواجهه ای که با مرگ بزرگان و مشاهیر خود داریم هم یکی از این اتفاقات است که می تواند به صورت مطلوب یا نامطلوب بر این هویت ها اثر داشته باشد.
مرگ مشاهیر چه تهدیدهایی برای ما دارد؟
هرگاه بزرگی از دنیا رود، فقدان او ضایعه ای است برای کسانی که روزگاری از وجود او بهره مند بوده اند و همین عدم تداوم حضور مشاهیر بعنوان منشأ اثر، می تواند به خودی خود تهدیدی برای جامعه به حساب آید. با این حال، می توان تهدیدات دیگری را برای چنین مرگ هایی درنظر گرفت. یکی از این تهدیدها، احساس خودباختگی جامعه است که به چند دلیل به وجود می آید؛ یکی به علت حضوری که روزگاری برای افراد، منبع هویت بوده و بعد از مرگ، حداقل به صورتی که در زمان حیات بوده، کارکرد هویت ساز ندارد.
دیگری به علت ضعف و حقارتی است که جامعه در نتیجه جبران ناپذیری مرگ مشاهیر و ناکارآمدی سازوکار تربیت افراد بزرگ در خود احساس می کند. بازتولید این غصه، بخصوص در زمانی که استمرار آن در خاطره جمعی طولانی باشد، با نوعی بازتولید خودباختگی و حقارت هم همراه می باشد و تداوم این فرایند به نقطه تیره ای خواهد انجامید که در نتیجه آن، جامعه نه تنها از تربیت استعدادهای جدید ناامید است، بلکه حتی توان آنرا هم در فضای فردی و اجتماعی خود پیدا نمی کند.
تهدید دیگر، در ارتباط با توقف منابع هویت ساز و عدم جایگزینی آنها است که در بلندمدت می تواند جامعه را تحت تاثیرات نامطلوب قرار دهد. نکته ای که درباره اسطوره سازی باید مورد توجه قرار داد، کارکردهای دوگانه آن است؛ درواقع اسطوره سازی به مثابه شمشیری دولبه است که هم می تواند اثرات سازنده داشته باشد و هم ویرانگر باشد. اسطوره سازی اگر به درستی صورت گیرد، کارکردهای مطلوبی نظیر معنابخشی، امیدبخشی و هویت بخشی به افراد خواهد داشت؛ حال آنکه اسطوره سازی نادرست -که می توان آنرا با اصطلاح عامیانه بت تراشی مترادف دانست- تنها به بزرگ کردن عناوین و نام ها خواهد انجامید که در نتیجه آن امکان بروز استعدادهای جدید دشوار خواهد بود و سیطره نام ها و عناوین مانع از ظهور چهره های جدید خواهند شد. چنین سیطره ای همینطور امکان دارد به صورت ناخودآگاه ما را به مقایسه افراد با نامهای بزرگ وادارد که در نتیجه انتظارات غیرواقعی برآمده از این مقایسه، همواره برخی اهداف، دست نیافتنی و غیر ممکن تلقی شوند.
باید توجه داشت که هر انسانی خصوصیت های منحصربه فرد خویش را دارد و هیچ کس نمی تواند عینا تکرار دیگری باشد؛ اما احساس یأس از فرایند پیدایی بزرگان در نسل های جدید، می تواند خطراتی داشته باشد. مهم می باشد که بدانیم هر زمانه ای بزرگان خویش را دارد و اگر با از دست دادن برخی بزرگان، این گونه تصور نماییم که دیگر کسی بالاتر از آنها نخواهد آمد، خود به چنین اتفاق مهیبی کمک کرده ایم. این تصور باآنکه در کوتاه مدت امکان دارد تسلایی برای قلب های اندوهگین از مرگ بزرگان باشد، اما در بلندمدت به یأس، ناامیدی و انسداد خواهد انجامید.
پی نوشت ها
۱. خاطره جمعی را می توان از نظر علمی ذیل مفهوم حافظه جمعی که توسط موریس هالبواکس مطرح شده، دانست. با این تفاوت که حافظه جمعی مفهوم کلی تری است که هم دربرگیرنده خاطره جمعی و هم دربرگیرنده حافظه تاریخی است.
۲. در این یادداشت به اسطوره سازی از منظر ارزشی پرداخته نشده و نگارنده، رویکرد توصیفی داشته و آنرا لزوما امری مثبت یا منفی قلمداد نکرده است.
۳. چنین معنایی در فرهنگ های دهخدا و معین آمده است؛ البته فرهنگ عمید تعریف معتدل تری از این واژه عرضه کرده است.
۴. چشم اندازهای اسطوره، میرچا الیاده، ترجمه جلال ستاری، انتشارات توس، صص ۹-۱۰.
منبع: newsfun.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب